محمد یاسینمحمد یاسین، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره
یسنا کوچولوی مامانیسنا کوچولوی مامان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

محمد یاسین و یسنا جون زیباترین هدیه های خداوند

31 هفتگی

سلام.امروز باید میرفتم تا وضعیتمو چک کنم.یه هفته اس تکونای فرشته کوچولوم کم شده.حالمم زیاد روبه راه نیست.وقتی صدای قلبشو شنیدم خوشحال شدم اما خانمه گفت صداش کمی تنده خیلی نگران شدم و از دست بابایی عصبانی چون بهش گفتم امروزم ایلام بمونیم اما به خاطر کارش بر گشتیم هرچند بودنش اینجا ضروری نبود فقط خدا کنه اتفاقی برات نیافته عزیزم .خیلی نگرانم خدا جونم یسنا رو سالم بهم عطا کن.اینقدر تکونای یسنا کم شده که گاهی شک میکنم به بودنش بدنم مدام ضعف داره و هیچی میل ندارم بعضی وقتها حس میکنم قلبم داره منفجر میشه خدایا فقط چند هفته مونده خودت کمک کن تا این دوران برای هر دومون راحت وبی مشکل بگذره.خدایا همه ی نی نی هارو سالم تو بغل ماماناشون بزار  ...
29 تير 1394

امروز روز خوبی نیست.......

یه ساعت پیش بابایی زنگ زد و گفت متاسفانه انتقالیمون جور نشده.از اون موقع دارم گریه میکنم .نمیدونم چرا غریبی شده سرنوشتم.دلم گرفته خیلی کاش حداقل تو شهر بهتر یا با امکانات بهتری بودیم.دوساله اینجا شده شکنجه گاه من خدایا هیچکیو مثل من غریب نکن ...
24 تير 1394

هفته ای که گذشت

       سلام این هفته خیلی سخت و طولانی و گرم برام بود.واقعا از گرما متنفرم شبهای قدر عالی بودن ایشالله همه حاجت روا بشن.شب 21 باعموها و عمه ی محمد یاسین رفتیم امام زاده ای که نزدیک شهر مهرانه..امام زاده علی صالح تا صبح نشستیم و مراسم شب احیا رو بجا آوردیم بجز نمازش که واقعا سختم بود.گل پسرم تا 3 صبح با پسر عمو هاش مشغول بازی بود بعدش اومد خوابید.حسابی کیف کرد ا     از خدا می خوام به همه آرامش و سلامتی هدیه بده و به من و خانواده ام هم سلامتی و آرامش اهدا کنه الهی آمین             ...
22 تير 1394

هفته ی 29 بارداری

سلام عزیز دلم.الان که دارم این پستو مینویسم شما داری با کاغذ کاردستی درست میکنی و همش هم یا ابزار جنگی ان یا کامیون.مدادمم به من نشون میدی و کیف میکنی.تو هفته ی 29 بارداری هستم تقریبا شمارش معکوس البته هفتگی شروع شده همش تقویمو نگاه میکنمو بیقرارم.اشتهام کلا ازبین رفته وعده های غذاییم کم شدن وحس انجام هیج کاریو ندارم.لگن و پام خیلی درد میکنه وهنوز سر گیجه هام اذیتم می کنه.هفته قبل بلاخره تونستم گوشت قرمز بخورم و بابایی کلی خوشحال شد.یسنا جونم تکوناش خیلی شیک و پیکه وکلی باهاش کیف میکنیم.اما امان از وقتی که بخواد اذیت کنه دادم و حسابی در میاره.تو اینترنت خوندم که الان چشماشو باز و بسته میکنه و قشنگ می خوابه .وقتی می خوابه کاملا معلومه.سکسه ها...
13 تير 1394

کمر بند زرد کاراته کار کوچولوم

فدات بشم محمد امروز خیلی خوشحال بودی چون تو کاراته کمربند زرد گرفتی آفرین البته اگه سال قبل جدی دنبال میکردی الان کمربندت رنگ دیگه ای  داشت ..عیبی نداره ایشالله همیشه موفق باشی گلم..امروز مهمون داشتیم و کلی خسته شدم  برم استراحت فدای گل پسرم   ...
8 تير 1394

بدون عنوان

سلام عزیز دلم این چند روز اتفاق خاصی نیافتاده .شما پسر خوبی شدی و کمتر شیطونی میکنی و بیشتر وقتها کمکم  میکنی آبجی یسنا امروز و دیروز تکون خوردناش بیشتر شده و تقریبا بی خواب شدم.فدای تو ودختر نازنینم. پای راستم خیلی درد داره و وقتی دراز میکشم واقعا جابجایی واسم سخته کمرمم که درداش امونمو بریده..به خاطر سلامتی آبجیت دارو نمی خورم.ایشالله این مدتم به خیرو خوشی بگذره و خدا هدیه شو سالم تو بغلم بزاره دلم می خواد زود اون روزا بیاد..تو ام که بیتاب تر از منی الهی فدات شم.. امروز یاد دوستایی افتادم که خیلی وقته فراموششون کردم ایشالله هرجا هستن سالم وخوش باش الهی آمین ...
6 تير 1394
1